در فیه ما لافیه آمده است
رقص مستانه از بی خودی برمیخیزد. وبیخودی به بی خودی نمی توان رسید . آن سماع راست است که از دل آتش گرفته خاسته است. ودر قونیه دیده ام سماعیونی که غروب به مستی سماع الهی مشغول بودند و شب به مستی جمال می پرستان.زمانی مست میکنی تا ساز بزنی.وزمانی ساز میزنی و مست میشوی.
و این نه استاد می شناسد و نه شاگرد
بر سماع راست هر تن چیر نیست
طعمه هر مرغکی انجیر نیست
از سعدی خوانده ایم
ظاهرِ درویشی جامه ژنده است و موی سِترده و حقیقتِ آن دلِ زنده و نفس مرده.
نه آنکه بر در دعوی نشیند از خلقی
وگر خلاف کنندش به جنگ برخیزد
اگر ز کوه فرو غلطد آسیا سنگی
نه عارف است که از راه سنگ برخیزد
طریق درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل.
هر که بدین صفتها که گفتم موصوف است به حقیقت درویش است وگر در قباست.
اما هرزهگردی بی نماز هواپرست هوسباز که روزها به شب آرد در بند شهوت و شبها روز کند در خواب غفلت و بخورد هر چه در میان آید و بگوید هر چه بر زبان آید رند است وگر در عباست.
ای درونت برهنه از تقوی
کز برون جامه ریا داری
پرده هفت رنگ در مگذار
تو که در خانه بوریا داری
برچسب : نویسنده : hasratedarya بازدید : 74